زندگانی زنده مانی گشته است

ساخت وبلاگ
(انتظار)ننهی تا قدم ای دوست به کاشانهٔ ماهست بار غم هجرت به سر شانهٔ مادر غیاب تو در این بزم، نریزد ساقیجز می محنت و اندوه به پیمانهٔ مادور از چشم خدا جوی تو ای چشمهٔ فیضآتش افتاده به هر برگ و برِ لانهٔ ما تاشود باخبر از حال غم آباد دلیرو نیارد کسی از مهر به ویرانهٔ ماای خوش آن روز که از لطف خدا نیمه شبیروشن از پرتو روی تو شود خانهٔ مامی سپارد همه ایّام به دست شادیغم هجران تو را گریهٔ مستانهٔ مادور شمع غم و اندوه چه شب ها تا صبحسوخت با یاد تو بال و پرِ پروانهٔ مالِلّهِ الحمد که از لطف تو در باغ وجودمی کند نشو و نما برگ و بر و دانهٔ مامهر تو چون دُرِ یک دانه نهان در دل ماستبرتر است از دو جهان این دُرِ یکدانهٔ مادر شب هجر، چه خوش گفته بر این وزن "رسا""رنجه فرما قدم، ای دوست به کاشانهٔ ماخرّم آن روز کز آن چهرهٔ تابان فکنیپرتو مهر ، بر این کلبهٔ ویرانهٔ ما" ۱محمدعلی صفری (زرافشان)‌۱ ـ ‌دکتر قاسم رسا زندگانی زنده مانی گشته است...
ما را در سایت زندگانی زنده مانی گشته است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kouchesaresher بازدید : 40 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 16:46

(دریادل)کار دنیا بی‌حساب است، آزمودم بارهادسترنج کار ما شد قسمت بیکارها !ما دل خود را بر این دریای طوفانی زدیمبهره‌ی ساحل نشینان از گهر شد بارهاپیش دریادل ، غمی از سیلی امواج نیستاهل حق را نیست چون منصور بیم از دارهادولت دنیا ندارد پیش دانا اعتبارچون بوَد اقبال دنیا از پی ادبارهاآفتابم، کی روم چون سایه دنبال کسی؟گل نخواهم تا نیابم منتی از خارهابر مقامی چون رسد کوته نظر از بیخودی‌ستمحو نقش خویش در آیینه ی پندارهااوج گیرد گردباد اما ز بی مقداری اَستکی فزون بالانشینی می‌کند مقدارها؟طعنه‌ی اغیار را هرگز نمی‌گیرم به هیچسخت بر آزاده می‌باشد جفای یارهاسایه‌ی خود را ندید آن کس که شد صاحب مقامگر چه بود افتاده همچون سایه‌ی دیوارهاعالمی را روشنی می‌داد همچون آفتاببود اگر کفتارها را جلوه‌ی کردارهاجاه و منصب را ز چشم افکند و شد آسوده دلمنت ایزد را که (قدسی) ، رَست از مردارها"غلامرضا قدسی خراسانی" زندگانی زنده مانی گشته است...
ما را در سایت زندگانی زنده مانی گشته است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kouchesaresher بازدید : 82 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 16:46

( فقر )دوش مست و بی‌خبر بگذشتم از ویرانه‌ایدر سیاهی، چشم مستم خیره شد بر خانه‌ایچون نگه کردم درون خانه از آن پنجرهصحنه‌ای دیدم که قلبم سوخت چون پروانه‌ایکودکی از سوز سرما می‌زند دندان به هممادری مات و پریشان مانده چون دیوانه‌ایمردکی کور و فلج ، افتاده‌ در یک گوشه‌ایدختری مشغول عیش و نوش با بیگانه‌ایچون که فارغ شد ز عیش و نوش، آن مرد پلیدقصد رفتن کرد با یک حالت جانانه‌ایدست خود در جیب کرد و زآن همه پول درشتداد بر آن دختر بیچاره ، اما دانه‌ای...بر خودم لعنت فرستادم که هر شب تا سحرمی‌روم مست و شتابان سوی هر میخانه‌ایمن درین میخانه‌ام سرمست و آن دختر ز فقرمی‌فروشد عصمتش را بهر نان خانه‌ای"کارو دردریان" ۱‌۱ ـ چند مصراع مختل الوزن این شعر، بناچار اصلاح و حتی تغییر داده شد چون اصل آن را نیافتم. زندگانی زنده مانی گشته است...
ما را در سایت زندگانی زنده مانی گشته است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kouchesaresher بازدید : 42 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 16:46